loading...
هیئت فرهنگی مذهبی غریب مدینه(شهر مقدس قم-بنیاد)
هیئت فرهنگی مذهبی غزیب مدینه بازدید : 169 شنبه 22 شهریور 1393 نظرات (1)

شیوه برخورد باسخنان ناروا

 

روزى امام سجاد علیه السلام از منزل خارج شد، مردى به او برخورد کرد و حضرت را مورد بدگوئى

قرار داد. غلامان و اطرافیان امام علیه السلام بسوى او رفتند تا وى را تنبیه کنند.

 

 

امام علیه السلام فرمود:  او را رها کنید آنگاه در برابر آن مرد جسور قرار گرفت و گفت : عیبهاى من که

خداوند آنها را پوشانده است بیشتر از آن است که تو از آنها آگاه نشده اى . آیا نیازى دارى که آن را بر آورده سازم ؟

 


مردجسور
 خجالت زده شد. آنگاه امام علیه السلام عبائى که بر دوش او انداخت و دستور داد هزار درهم به

او دادند. پس از این واقعه آن مرد همواره به امام علیه السلام مى گفت : شهادت مى دهم که تو از اولاد

پیامبران هستى.

هیئت فرهنگی مذهبی غزیب مدینه بازدید : 249 شنبه 11 مرداد 1393 نظرات (0)

اي آنکه در نگاهت حجمي زنور داري

کي از مسير کوچه قصد عبور داري؟

چشم انتظار ماندم، تا بر شبم بتابي

اي آنکه در حجابت درياي نور داري

من غرق در گناهم، کي مي کني نگاهم؟

برعکس چشمهايم چشمي صبور داري

از پرده ها برون شد، سوز نهاني ما

کوک است ساز دلها، کي ميل شور داري؟

در خواب ديده بودم، يک شب فروغ رويت

کي در سراي چشمم، قصد ظهور داري؟

هیئت فرهنگی مذهبی غزیب مدینه بازدید : 175 جمعه 03 مرداد 1393 نظرات (0)

علامه دياربكرى گويد: راويت است هنگامى كه على (عليه السلام ) عمرو بن عبدود را

 

كشت لباس او را در نياورد؛ خواهر عمرو بر سر جنازه برادر حاضر شد، چون لباس را

 

به تن او ديد گفت : همرزم كريمى او را به قتل رسانده است ؛ آن گاه از قاتل وى پرسيد،

 

گفتند: على بن ابى طالب بوده .

 

گفت:

 

اگر قاتل عمرو غير از اين قاتل (يعنى على عليه السلام ) بود تا پايان روزگار بر او 

 

مىگريستم 

 
اما قاتل او مردى است كه عيبى بر برادرم در كشته شدن به دست او نيست ، كه او از

قديم بزرگترین مرد دیار عرب بوده.

هیئت فرهنگی مذهبی غزیب مدینه بازدید : 219 چهارشنبه 01 مرداد 1393 نظرات (0)

 

دعوا شده بود 
آقا امیرالمومنین(ع) رسید 
گفت:آقای قصاب بذار بره! 
قصاب گفت به تو ربطی نداره ودستشو برد بالا محکم گذاشت تو صورت حضرت علی(ع)
آقا سرشو انداخت پایین و رفت 
(زمان خلافت)
مردم ریختند و گفتند فهمیدی کیو زدی؟! 
قصاب گفت نه فضولی میکرد زدمش
گفتند زدی تو گوش حضرت علی(ع)خلیفه مسلمین
قصاب ساتور رو برداشت ودستشو قطع کرد 
گفت دستی که بخوره توی صورت حضرت علی (ع) مال من نیست... 
جیگرشو داری یه چیزی بهت بگم؟؟؟

امام زمان(عج)فرمودند:
باهرگناهی که میکنی یه سیلی تو صورت من میزنی!!!

آقا حرفی ندارم که بزنم 
فقط میتوم بگم شرمنده منو ببخش که هر لحظه سیلی بصورتت زدم

الهی العفو 
یاحق

poriyahavaei بازدید : 223 پنجشنبه 26 تیر 1393 نظرات (0)

 

میمون بن مهران گفت:نزد امام حسن(ع  )نشسته بودم که مردی امد و گفت:ای فرزند رسول الله فلان شخص از من طلبی دارد ولی من پولی ندارم برای همین او میخواهد مرا زندانی کند.امام فرمود:.........در حال حاضر مالی ندارم که بدهی تورا بپردازم .او عرض کرد:پس شما کاری کنید که او مرا به زندان نیندازد. امام در حالی که در مسجد مشغول عبادت(اعتکاف)بود .کفشهای خود را به پا کرد. من گفتم: فراموش کرده اید که در حال اعتکاف هستید و نباید از مسجد خارج شوید؟فرمود:فراموش نکرده ام اما از پدرم شنیده ام که رسول الله می فرمود:کسی که در برا وردن حاجت برادر مسلمان خود بکوشد. مانند کسی است که نه هزار سال.تمام روز وشب را به عبادت مشغول بوده است.

poriyahavaei بازدید : 272 پنجشنبه 26 تیر 1393 نظرات (0)

 

بسم الله ارحمان الرحیم

بوی عطر عجیبی داشت.هر وقت اسم عطرش را می پرسیدم سر بالا جواب میداد.وقتی شهید شد تو وصیتنامش اش نوشته بود

بخدا قسم هیچگاه به خودم عطر نزدم هر وقت میخواستم معطر بشوم از ته دل می گفتم "یا حسین"(علیه السلام)

هیئت فرهنگی مذهبی غزیب مدینه بازدید : 201 شنبه 21 تیر 1393 نظرات (0)

رسوائى توطئه گر و زن شدن يك مرد
روزى عَمرو بن عاص نزد معاوية بن ابى سفيان آمد؛ و پس از بدگوئى بسيار از امام حسن مجتبى صلوات اللّه و سلامه عليه ، گفت :
حسن بن علىّ مردى خجول و كم حرف است ، اگر بتوانى كارى كنى كه بالاى منبر رود، خيلى خوب است ؛ چون نمى تواند سخنرانى كند و با شرمندگى از منبر فرود آيد و مردم نسبت به او بدبين و بى اعتماد شوند.
به همين جهت معاويه جلسه مفصّلى با حضور انبوه مردم تشكيل داد و به امام حسن عليه السلام گفت : چنانچه ممكن باشد بالاى منبر بروى و قدرى ما را موعظه فرمائى ؟
حضرت پيشنهاد معاويه را پذيرفت و بالاى منبر رفت ؛ و پس از حمد و ثناى الهى و تحيّت و درود بر جدّ بزرگوارش ، فرمود

ادامه ی مطلب...............

هیئت فرهنگی مذهبی غزیب مدینه بازدید : 205 پنجشنبه 05 تیر 1393 نظرات (2)

درددل یک جوان ایرانی
يه خونه مجردي با رفيقامون درست کرده بوديم، اونجا شده بود خونه گناه و معصيت...دیگه توضیحش باخودتون....
شب عاشورا بودهرچي زنگ زدم به رفيقام، هيچکدوم در دسترس نبودند
نه نماز، نه هیئت، نه پیراهن مشکی هيچي
ميگفتم اينارو همش آخوندا درآوردند، دو تا عرب با هم دعواشون شده به ما چه
ماشينو برداشتم برم يه سرکي، چي بهش ميگن؟ گشتي بزنم ((( بقیه ی داستان توی ادامه ی مطلب)))

 

 

تعداد صفحات : 2

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 62
  • کل نظرات : 84
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 7
  • آی پی امروز : 50
  • آی پی دیروز : 6
  • بازدید امروز : 61
  • باردید دیروز : 7
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 69
  • بازدید ماه : 61
  • بازدید سال : 3,151
  • بازدید کلی : 29,459